آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

مریضی آرشا

گلم سلام اول بگم معذرت که صبح حواسم نبود رفتم که غذا رو بکشم تو تو اتاق من رو تختم بودی که یه باره صدای افتادنتو متوجه شدم صورتت زخم شده و من تازه قرمزیشو بعد از چند دقیقه دیدم مامان جون به قربونت بره که نجیبیو هیچی نگفتی الان ٣ روز مریضی فکر کنم رو دل داری البته همه می گن ویروس ولی فکر کنم رو دل کردی عشق من شبا پا می شی یه ١ ساعتی بیداری و دوباره می خوابی فقطم بابایی باید پیشت باشه  .  
22 تير 1391

بدون عنوان

گل من سلام سلام به عمرم که داره روز به روز شیطون تر می شه و مثل پیشو ها خودشو بعد از خراب کاریاش لوس می کنه . اول بگم آرشا عاشق بع بعیه بع بع از راه که می ریم خونه مامان جون خودت وسیله ای که جا مونده و من یادم رفته بذارم سریع بر می داری و می گی ماماش می دیش به منو اشاره می کنی که بذارمش رو شومینه آخه همه وسایلو جمع می کنم می ذارم اونجا بعد برا خودت دست می زنی .......... وای که لوستی چقدر پیشو من آرشا عاشق اینه که در یخچال   باز شه یه بار از پایین پا من مثل پیشو ها  می ره میشینه تو یخچال در خونه باز شه سریع  بره بیرون در آسانسور که باز میشه آرشا یه باره غیبش می زنه می گرد...
7 خرداد 1391

وای خدای من

  یه اتفاق بد مامانی قشنگم بابایی برای اولین بار ١٦ روز تو تعطیلات پیشت بود البته این هم برای من هم برای شما عالی بود که بابایی از کارش دست کشیدو پیش ما بود ولی یه اتفاق بد اینه که گل من خیلی به باباش وابسته شده خدای من امروز صبح که پا شدی رفتی پشت در نشستی و گریه می کردی .وقتی زنگ زدم به بابا حسن صداشو که شنیدی بغض کردی و یه باره گریه کردی و بابا بابا می گفتی این خیلی بد مامان که اینقدر تو این چند روز که مدام بابایی پیشت بود بهش وابسته شدی گلم     ...
14 فروردين 1391

سال نو مبارک

    مثل ماهی زنده         مثل سبزه زیبا           مثل سمنو شیرین        مثل سنبل خوشبو   مثل سیب خوش رنگ                   و مثل سکه با ارزش باشید   سال نو مبارک   تحویل سال نو 1391 - ساعت ۸ و ۴۴ دقیقه و ٢٧ ثانیه صبح سه شنبه   سلام امروز(یکشنبه) ٦ فروردین و ٦ روز از سال نو گذشته عید امسال به نظر من به خوبی شروع شد سال خوب کنار آرشا گلم با بابایی هر سه تای...
6 فروردين 1391

وای که چه روزی بود

از کی بگم از چی بگم ؟؟؟؟؟وای نگو و نپرس.... از تل خاله فرشته ؟ از فرش مامان جون؟؟؟ یا از لباسای بابا جون ؟؟؟ وای خدای من الان ٢هفته است مامان جونو خاله فرشته رفتند تهران بابا جون برگشتو الان ١ هفته است ما  رفتیم پیش باباجون از اول گفتم خدا به خیر بگذره... دیروز یه لحظه حواسم نبود دیدم وای لاک خاله فرشته رو از رو میز توالتش بر داشتی و کوبوندیش رو سنگای حال زمین وای .......خدای من چه روزی ٢ ساعت تمام گریه می کردم و پاکشون می کردم  حالا لاک به کنار شیشه استونو کوبوندی رو زمین و اونم شکوندی خدای من ......نگم بهتره بی خیال حالا گنده کاریه آقا کم نبود مامانه آقا هم که من باشم امروز نوبتم بود خدای ...
19 بهمن 1390

راه رفتن آرشا

سلام به همگی من اومدم با کلی خبر از گلم سلام مامانی امروز ١١ بهمن و گلم دیگه دیگه کلی مرد شده   اول از همه بگم مردم دیگه راه می ره ( ١ سال و ١ ماهگی)٢ هفته پیش رفتیم تهران البته خودم با شما بابایی طبق معمول کار داشت شنبه رفتیم و بابایی آخر هفته اومد دنبالمون تهران که بودیم دیگه راه اوفتادی اولش همش دوست داشتی مستقیم بری و پله ها رو مستقیم می رفتی و میافتادی ولی الان دیگه می شینی و میای پایین میگم آرشا سوت بزن  پستونک تو بیرون میآری و دستتو می بری تو دهنتو فوت میکنی  گلم بلدی دیگه فوت کنی تولدت هر کاری می کردیم فوت نمیکردی و امیر محمد به جات فوت میکرد   میگم آرشا سلام سرتو تکون می دی پایین و دستتو می ...
11 بهمن 1390

عشقم تولدت مبارک

  امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید، گویی بساط عیش مداوم به من رسید   نور ستاره ای در شب تولدش، انگار که فرشته ای از ازل رسید   1 سالگی عشق من آرشا جونم تولدت مبارک مامان جون                    پسر گل من 1 سالش شده سال 89 روز دوشنبه ساعت 11:8 ظهر بود که صدای گریه آرشا دراومد با صدای گریش من آرامش پیدا کردم که آرشا وارد این دنیا شد پرسیدم حال آرشا خوب گفتن الان نشونت میدیمش چند دقیقه بعد آرشا رو دیدمو نگاه به ساعت کردم و خدارو شکر که گلم خوف خوف خوفه    سه...
6 دی 1390
1